درباره ی من
من اکرم حبیب زاده هستم . متولد پنج مهرماه
از حدود سن شش سالگی ، زمانیکه کودک کم کم خاطرات گذشته اش را به یاد می آورد و از آن زمانها خاطره دارد ، به خاطر دارم که موضوعی بسیار مهم که درگیری و آموزه ی بزرگان و عرفاست به ناگهان ذهن کودکانه ی من را به خود مشغول کرد و خود را با این سوال که برای کودک به آن سن و سال نه تنها سنگین که حتی سهمگین هم هست ، روبرو دیدم :
من کیستم ؟
کودکی که می بیند ، حرف می زند ، طعم غذا ها را درک می کند ، می شنود و احساس لامسه دارد ، گویا موجود دیگری جدای از من در درون من است و این احساسات را تماشا می کند و از طریق من با دنیا ارتباط برقرار می کند ، و من کنترلی بر روی او ندارم ،حس غریبی از ناشناختگی بهمراه ترس بود ، من بر اساس شهودی ذاتی که خداوند بمن هدیه داده بود ، احساس می کردم که زندگی معنایی دارد ، معنایی بیش از روزمرگی ها ، رفتن به مدرسه ، بازی کردن با بچه ها ، درس خواندن ، مهمانی رفتن و ….و از روی همان شهود می دانستم که انسان برای یافتن معنایی عمیق تر به این دنیا آمده است .
از روی آگاهی ای که نمی دانستم از کجا می آید ، به خوبی می دانستم که نمی توانم درباره ی این موضوع با کسی صحبت کنم، در باور کودکانه ی خودم به این درک رسیده بودم که هیچکس نمی تواند عمق موضوع را درک کند ، چون آنچه را من درک می کردم ، برای هر کس دیگری ، تنها شنیده هایی بودند و بین شنیدن و تجربه کردن فاصله بسیار است ، در بین هم سن و سال هایم هم امتحان کرده بودم و متوجه شده بودم که دنیای کودکانه ی آنها فرسنگ ها با درک این حقیقت که بعد ها فهمیدم موضوع بسیار مهم مراقبه ها و یافتن معنای زندگی توسط استادان باطنی است ، فاصله دارد .
این موضوع از همان ابتدای کودکی و تا بزرگسالی بخش بزرگی از ذهن من را به خود مشغول نگاه داشته و حقیقت آن آنقدر عمیق و تکان دهنده است که هرگز نموانستم آن را فراموش و یا انکار کنم؛ در دوره هایی از زندگی با زیاد شدن مشغله ها و روزمرگی هایم، توجهم به آن بعد از وجود بصورت موقتی کم می شد ، گویا من نگاهم را از آن بر می گرفتم اما در تمام طول زندگی ام ، آن حقیقت بدون وقفه به من نگاه می کرد و در زمان توجه من به او ، نگاهمان با هم تلاقی می کرد و در هر نگاه چیزی در درون من هری فرو می ریخت ، نگاهی ساکت ، عمیق و بسیار معنی دار به من داشت ، هیچ احساسی را منتقل نمی کرد و احساسم به آن این بود که با مساله ی بسیار مهم بین مرگ و زندگی مواجه هستم .
این مواجهه با حقیقت ، برای من گواهی بود بر اینکه بدانم انسان موجودی معنوی است و کار مهمی در این دنیا دارد و همان باعث آغاز جستجوگری من در سفر زندگی شد ، در همان زمان به عرفان و حقیقت و یافتن معنای زندگی توجه ویژه ای داشتم و هر کجا صحبتی ، آموزشی ، کتابی و یا گفتگویی در این زمینه می دیدم جذب آن می شدم و عطش و تشنگی شدیدی در خود برای یافتن پاسخ سوالهایم احساس می کردم ، این حس را داشتم تا به جواب سوال ” من کیستم ؟ ” نرسم ، کاری از پیش نبرده ام و اگر بدون یافتن جواب این سوال زندگی و عمرم تمام شود و از دنیا بروم ، گویا که کاری در این دنیا انجام نداده ام ، می دانستم همه چیز ، هر کاری که باید انجامش دهم ، زندگی ام ، خانواده ، همسر و همه چیز باید من را به یافتن این جواب رهنمون کنند و هر چه بیشتر پیش می رفتم ، بیشتر مصمم می شدم که انسان از اصل خود دور مانده و در مسیر زندگی اش باید تلاش کند تا به اصل خودش برگردد . موضوعات مهم و مرتبط به هم وصل شدند و من از یک “علاقمند به موضوعات عمیق” کم کم به یک “سالک” تبدیل شدم که سودایی جز این موضوع در سر نداشتم و در پی آن موضوعات مرتبط دیگری یکی پس از دیگری بر سر راهم قرار می گرفتند و مسیر هایی برای پیشبرد من در مسیری که باید می رفتم باز می کردند بطوریکه طی سالیان ، من از دختری معمولی و فارغ التحصیل در رشته ی مهندسی آب و شغل مارکتینگ ، به مربی یوگا ، مراقبه ، مشاور روش های کل نگر سلامتی و نویسنده ی داستان های کوتاه معنایی تبدیل شدم ، مراقبه ، ورزش ، آشنایی با دنیای متافیزیک ، انرژی درمانی ، ریکی و درمانگری و صدها موضوع مرتبط دیگربهانه هایی شدند تا راه خودم ، رسالت و دارمای 1 زندگی خودم را پیدا کنم .
در مسیر زندگی ام هنوز هم سالک هستم و بدنبال یافتن جواب سوال ” من کیستم ؟ “
در این مسیر تجربه ها و آگاهی های زیادی کسب کردم که بسیار به من کمک کردند تا همزمان به بعد زمین و آسمان وجودم توجه کنم و آنها را باز بشناسم ، به آن نهایت ، در یوگا ” سامادهی ” می گویند که هر انسانی باید در تلاش برای رسیدن به آن جایگاه در زندگی اش تلاش کند. و هر دین و مذهبی با زبان خود در تلاش برای روشن کردن راه پیروانش در مسیر رسیدن به همان مقصد نور است ، من هنوز سالکم ولی ، احساس میکنم می توانم دستی را بگیرم و نوری باشم بر راه کسانی که دنبال نور میگردند و بعد از آن شروع کردم آگاهی ای را که حال من را بسیار خوب کرد و همیشه به من کمک می کند تا پیش پایم را ببینم با همنوعانم سهیم شوم .