داستان این کتاب، روایتگر زنی نمونه در امور خانه و خانه داری است، وی با اینکه میداند کم و کاستی هایی در زندگی خود دارد ولی خود را شخصی خوشحال و خوشبت می بیند و می داند که همیشه، همه چیز نمیتواند کامل و بی نقص باشد. اما پس از مدتی” کلاریس” خود را درگیر موجی از دلتنگی و بیگانگی با اطرافیانش می یابد که روز به روز توانایی او را برای ارتباط برقرار کردن با عزیزانش کاهش می دهد که منجر به عدم درک شدن او از جانب اطرافیان میشود، اما طولی نمیکشد که این نه چندان آرامش و سکون با حضور همسایه ی آقایی در خانه ی روبه رویی به طور کامل از بین میرود.
لحن نویسنده در این کتابی به قدری خوش مشرب و دلنشین است که خواننده تمایل پیدا میکند در میان روزمرگری این خانواده حضور پیدا کند وبا آنها همراه باشد. در جریان داستان با خلق و خو و علایق قهرمان داستان و اطرافیانش آشنا می شویم و سرنوشت و احساسات و غم و شادی آنها برایمان اهمیت پیدا می کند. احساساتی زنانه از اهمیت جذاب بودن و گفتگوهای درونی که یک زن با خود دارد بدنه داستان را تشکیل می دهد و خواننده را با خود همراه می کند و نویسنده این لحن دوستانه و جذاب و سرشار از روزمرگی های معمولی را تا پایان داستان به زیبایی حفظ می کند.
خواندن این کتاب را به علاقمندان به رمان های فاخر توصیه می کنم.
بخشی از کتاب: در خانه ی خیلی بزرگی بودم، با راهروها و اتاق های تودرتو. آدم های زیادی می آمدند و می رفتند که هیچکدام را نمی شناختم. دست دوقلوها را گرفته بودم و می خواستم از خانه بیرون بروم ولی راه خروج را پیدا نمی کردم.