من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ و به کجا می روم ؟ هدف از زیستن و معنای زندگی من چیست ؟
تا به حال با این سئوال ها در وجود خود روبرو شده ای ؟ تا به حال از خودت پرسیده ای که معنای زندگی من چیست ؟ آیا بزرگ شدن ، رشد جسمی ، بلوغ جسمی، ازدواج، فرزندآوری، میانسالی و پیری و در پایان مرگ تنها معانی ای هستند که انسان برایشان خلق شده است ؟ حقیقتا معنای خلقت چیست؟ چرا حیات در این سیاره وجود دارد؟ آیا برای این سئوالها پاسخی یافته ای؟
اینها عمیق ترین سئوالاتی هستند که انسان را با خود حقیقی و دنیای درونش مواجه می کند. توجه به آنها و یافتن پاسخ درست برای آنها بسیار اهمیت دارد. به نظر تو اگر معنای زندگی همان امور ساده و پیش پا افتاده ی رشد جسمانی از تولد تا مرگ باشد، معنای زندگی چیزی عظیم را کم ندارد ؟ با این معنی هر انسانی احساس پوچی و سردرگمی میکند و هرچه خودش را درامورات دنیا غرق کند بیشتر احساس ناکامی و یآس میکند. بدون توجه به بعد روحانی وجود انسان شبیه به ماهی بیرون افتاده از آب می ماند که در جستجوی یافتن وطن بیقرار است. از آنجا که انسان سرشتی معنایی دارد به طور خودکار گرایش به معنویات نیز در نهاد او وجود دارد ، برای اینکه معنای قابل قبول تری برای زندگی اش پیدا کند خود را به این سو و آن سو می زند، به دنبال یافتن جواب خود را در موضوعات مختلف غرق میکند و خیلی وقت ها به نتیجه و پاسخ قابل قبولی نمی یابد. در درون می داند که باید کاری در این دنیا بکند تا بتواند وجود خود را توضیح دهد ، کاری که برای انجام آن به دنیا آمده است کهن این روزها با نام “دارما” از آن یاد می کنند . در این مقاله نمی خواهیم به بحث درباره ی دارما بپردازیم و توضیح درباره ی آن را به بعد موکول میکنیم.
سئوالی خاموش و ناپرسیدنی در درون هر انسانی وجود داردکه گاهگاهی خودنمایی می کند او بصورتی فطری در تلاش برای یافتن حقیقت زندگی است .حقیقتا من برای چه کاری به دنیا آمده ام ؟
از آنجا که انسان تنها “بدن” نیست و صاحب ذهن و روح نیز هست ، مشخص می شود که تنها کاری که برایش به دنیا آمده است، کارهای روزمره و رسیدگی به امورات ساده و غریزی و مادی نیست، چیزی از ماورا همیشه او را به خود فرامی خواند تا به یافتن حقیقت در درون و بیرون بپردازد و این کلیدی است که خداوند برای ما انسانها قرار داده است ، رجوع به درون و آغاز خودشناسی.
خودشناسی حقیقی تابع هیچ مکتب و آئینی نیست و کسی که به خودشناسی حقیقی علاقمند و سالک واقعی حقیقت باشد ، به دنبال اثبات حقانیت خود به دیگرا ن نیست، او تمام وجود خود را می گذارد تا معنای واقعی خلقت خود در دنیا را پیدا کند و به یکپارچگی و پاسخی قانع کننده برای سودایی که در سر دارد برسد. یک خودشناس واقعی ، یک پرتو جو که در متون معنوی به او “سالک” می گویند، همیشه جوینده است، همیشه در حال یافتن پاسخ برای سئوالات عمیق درونی اش است و همیشه در تلاش است که در هر عمل و در هر قدمی تنها حقیقت را جستجو کند. و حقیقت در مکاتب مختلف عرفان با اسامی گوناگونی توضیح داده شده است که البته سالک واقعی وجود حقیقتی واحد با عناوین مختلف در مکاتب گوناگون را درک می کند، درگیر ظاهر دین و آیین های آنها نمی شود و برایش تنها حقیقت معنا دارد و خود را درگیر ظاهر و نام های متفاوت آن نمی کند ، حقیقتی که در یوگا با نام ” سامادهی” از آن یاد شده است، همان حقیقت محمد(ص) و مسیح و بودا و کریشنا است تنها عنوان فرق دارد و سالک حقیقی این تفاوت ها را درک میکند و به آنها احترام کی گذارد.
خداوند گفته است که انسان باید رهسپار شود ، جستجو کند تا من ( حقیقت) را بیابد و این راهی سخت و گاه طاقت فرساست و استمرار و ثابت قدم بودن سالک را می طلبد و خداوند با ظرافت تمام، خود را در جایی پنهان کرده است که هر انسانی معمولا آنجا را جستجو نمی کند، در درون خود فرد.
از اینجاست که خودشناسی معنا پیدا می کند ، راه خودشناسی و یافتن خدا رجوع بهدرون خودمان است. حال چگونه می توان سفر آغاز کرد؟ برایتان خواهم گفت…
بزرگان عرفان توصیه کرده اند : هر روز این سئوالها را از خودت بپرس و تا پاسخی عمیق برای آنها پیدا نکرده ای از جستجو دست بر ندار … که تو برای یافتن پاسخ این سئوالها به دنیا آمده ای :
من کیستم؟
از کجا آمده ام؟
و به کجا می روم؟